روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم تنهایی را دوست دارم جون بی وفا نیست
اما حالا مینویسم از تنهایی بیزارم جون تنهایی یادآور لحظات بی تو بودنم است عزیز
بی وفا بودم شکایت میکرد
باوفا شدم خیانت میکرد
مهربان شدم رهایم کرد
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بی وفا ای بی مروت
غمم دادی و غم خوارم نکردی
سر و کارت به فردای قیامت
به هرکس دل سپردم بی وفا شد
چون پابندش شدم از من جدا شد
نمیدانم از اول بی وفا بود
یا که من نازش را کشیدم بی وفا شد